عشق من و بابایی محمد کیان جون عشق من و بابایی محمد کیان جون، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 10 روز سن داره

محمد کیان پسر قشنگم

عکسای آتلیه

سلام به همه دوستای گلم و ممنون بابت تبریکات گرم و صمیمی تون  خیلی خیلی دوستتون دارم  می دونم که منتظر عکسای تولد هستید ولی یکم بهم فرصت بدید سرم خیلی شلوغ بوده این مدت و نتونستم عکسا رو آماده کنم واسه آپ کردن  یکم از چند روزه کیان نا آروم شده فکر کنم دندون میخواد در بیاره و داره اذیت میشه جوجو کوچولوم تازه فردا هم می خوام برم واسه واکسن یک سالگیش  نمیدونم این واکسن چجوریه و اذیت میشه یا نه  همراه با تب هست یا نه ؟! انشالا که موردی پیش نمیاد چون توی واکسن های قبلیش عکس العمل زیادی نشون نداد بهشون  خلاصه که یکم برنامه هام شلوغ شده ولی قول میدم تا آخر هفته بیام و در باره تولدش بنویسم&nbs...
31 شهريور 1392

تولد یک سالگی

سلام قندعسلم سلام عشقم سلام عمر و زندگیم   ( بابایی اینجوری قربون صدقه ات میره ) کیان جونم تولدت مبارک مامانی  الهی دورت بگردم یک سال پیش چنین موقعی هنوز تو دل مامانی بودی و اصلا فکر نمی کردم آخر شب بغلم باشی   یادش بخیر از یه طرف انگار خیلی از اون روزا گذشته و از طرف دیگه انگار همین دیروز بود  نمی دونم مامان خوبی بودم برات یا نه ولی تو پسر فوق العاده ای بودی و واقعا خدا رو به خاطر داشتنت شکر می کنم عزیزدلم   منوببخش اگه کوتاهیی کردم پسرم  شیرین عسلم الان که دارم این پست و میذارم ساعت 1 بامداد روز 29 شهریور و ساعت 6 بعداز ظهر یه عالمه مهمون داریم ویه عالمه کار دارم   پیشاپیش خ...
29 شهريور 1392

راه افتادن !

سلام شکر پنیرم    خوبی مامانی؟ قربونت برم اومدم برات تاریخ اولین قدمای کوچولوت و ثبت کنم عزیزم    بعله ! پسر قشنگم روز 10 شهریور 92 درست 19 روز مونده به تولدش ، شروع کرد به راه رفتن    آفرین پسر خوبم مبارکت باشه البته روز اول خیلی خوب راه می رفتی ولی الان یکم ترسیدی نمی دونم چرا و با احتیاط تر میری و تعداد قدمات کم تر شده ولی فکر کنم تا روزای باقی مونده تا پایان یکسالگی دیگه راحت و بدون کمک راه بری الان باید یکم هوات و داشته باشیم  نمی دونی چقدر ذوق زده شدم وقتی دیدم داری راه میری آخه رفته بودیم خونه مامان جونه من ، که چشمش و عمل کرده بود عیادت ، اونجا بود که یه دفعه ای دستت و ول ک...
13 شهريور 1392

روزهای 12 ماهگی

عزیزترینم سلام  امروز 9 شهریور ماه ِو تا تولد تو 20 روز بیشتر نمونده ! این روزا همه اش دارم به پارسال این موقع فکر می کنم روزایی که اشتیاق در آغوش کشیدنت روز و شبم و پر کرده بود  روزایی که ثانیه ثانیه اش و محاسبه می کردم واسه تموم شدن و رسیدن به روز به دنیا اومدنت ! وقتی به اون روزا فکر می کنم انگار همین چند روزه پیشه ! در صورتی که یک سال گذشته ازش  این روزا اینقدر توی لذت داشتنت غرق شدم و سرگرمم باهات که نمی فهمم روزا چجوری شب میشه و این روزای شیرین عَسلیت چقدر زود داره تموم میشه وقتی به عکسات نگاه می کنم تازه متوجه گذر زمان میشم که چقدر کوچولو و فسقلی بودی و الان دیگه مردی شدی واسه خودت  توی عک...
9 شهريور 1392
1